I can feel ur heartbeat

 

 

آسون وداع کردم باهات

با اینکه میمردم برات

کاشکی نمیذاشتم بری

کاشکی می افتادم به پات


خواستم بگم ترکم نکن

پیشم بمون ای نازنین

شرح پریشونیمو تو

چشمای بارونیم ببین

 

هر شب با کلی اشتیاق

زل میزدم به آسمون

فرصت نمونده واسه ی

ابراز احساس جنون

 

رفتی و من تنها شدم

با این غم نا مهربون

هرجا پیت گشتم ولی

هیچ جا نبود از تو نشون

 

دلخوش به این بودم توهم

گاهی کناره پنجره

مــاه و تماشا میکنی

با کوله باری خاطره

 

هر شب با کلی اشتیاق

زل میزدم به آسمون

فرصت نمونده واسه ی

ابراز احساس جنون

.

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط SetaRe| |

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


 

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید


 

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید


 

جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید


 

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:14 توسط SetaRe| |

 دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم


اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کوبه قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چو سر آمد دولت شبهای وصل

بگذرد ایام هجران نیزهم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است

 

وآصف ملک سلیمان نیز هم


نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط SetaRe| |


Power By: LoxBlog.Com