I can feel ur heartbeat

نوري به زمين فرود آمد:

دو جا پا بر شن هاي بيابان ديدم.

از كجا آمده بود؟

به كجا مي رفت؟

تنها دو جا پا ديده مي شد.

شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.

***

ناگهان جا پاها براه افتادند.

روشني همراهشان مي خزيد.

جا پاها گم شدند،

خود را از روبرو تماشا كردم:

گودالي از مرگ پر شده بود.

و من در مرده خود براه افتادم.

صداي پايم را از راه دوري مي شنيدم،

شايد از بياباني مي گذشتم.

انتظاري گمشده با من بود.

ناگهان نوري در مرده ام فرود آمد

و من در اضطرابي زنده شدم:

دو جاپا هستي ام را پر كرد.

از كجا آمده بود؟

به كجا مي رفت؟

تنها دو جا پا ديده مي شد.

شايد خطايي پا زمين نهاده بود

نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,ساعت 7:45 توسط SetaRe| |


After I spoke to you,
I stood for the longest time,
staring out at the night,
taking in the way the moon
burns in the blackness.
I felt the warmth of the
summer breeze against my body,
as thoughts of you washed over me.
And I wondered how your mere voice
could move me more than the stars
and how thoughts of you
could touch me like a warm wind.
I want us to be like the
brightest stars in the sky,
our light moving over each other
and spinning out some magic
in the darkness.
And I want to keep this
wonderful spark of life
that I feel every time
I hear your voice.

نوشته شده در شنبه 26 شهريور 1390برچسب:,ساعت 15:36 توسط SetaRe| |

Artist: Chris De Burgh lyrics
Title: A Night On The River

 

Naked and frozen at the side of a lake,
I think I've gone and made my big mistake,
I took her swimming, we had a fight,
Now my clothes and the lady are well out of sight;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Looks like I'm heading for a night on the river,
Me and my beating heart, singing in the dark;

Naked and frozen at the side of a lake,
If she was here I wouldn't hesitate,
To tell her how, the way things are,
With a long conversation in the back of a car;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
Just me and my beating heart, singing in the dark;

I think she owes me an explanation,
She's got the whip hand in this situation,
If I try to tell her just the way I feel,
It could start the whole thing all over again;

Ooh, I think I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
But I see the lights of a car, shining in the dark,

Ooh, could be we're heading for a mm-mm,
Under the moon and the stars,
Could be we're heading for a mm-mm,
Just you and me and our beating hearts,
We're singing in the dark...

Naked and frozen at the side of a lake,
I think I've gone and made my big mistake,
I took her swimming, we had a fight,
Now my clothes and the lady are well out of sight;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Looks like I'm heading for a night on the river,
Me and my beating heart, singing in the dark;

Naked and frozen at the side of a lake,
If she was here I wouldn't hesitate,
To tell her how, the way things are,
With a long conversation in the back of a car;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
Just me and my beating heart, singing in the dark;

I think she owes me an explanation,
She's got the whip hand in this situation,
If I try to tell her just the way I feel,
It could start the whole thing all over again;

Ooh, I think I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
But I see the lights of a car, shining in the dark,

Ooh, could be we're heading for a mm-mm,
Under the moon and the stars,
Could be we're heading for a mm-mm,
Just you and me and our beating hearts,
We're singing in the dark...

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:,ساعت 8:8 توسط SetaRe| |

کاشکه یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم
کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت
 گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت
کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم
باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم
کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال م یگرفت
برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت
با بال اون فرشته ها تو آسمون پر می زدیم
به شهر بی ستاره ها به آرومی سر می زدیم
شب که می شد امانت فرشته ها رو می دادیم
مامونو می بستیم و به یاد هم می افتادیم
کاشکه تو دریای قشنگ خواب شقایق می دیدیم
خواب دو تا مسافر و عشق و یه قاشق می دیدم
کاشکه می شد نیمه شب با همدیگه دعا کنیم
خدای آسمونا رو با یک زبون صدا کنیم
بگیم خدای مهربون ما رو ز هم جدا نکن
هرگز به عشق دیگری ما رو مبتلا نکن
کاش مقصد قایق ما یه جای دور و ساده بود
که عکس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود
کاش اومجا هیچ کسی نبود
یه وقتی با تو دوست بشه
تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکه به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم
کاش گره دستامونو این سرنوشت وا نمی کرد
کاش هیچ کدوم از ما دو تا هیچ دوستی پیدا نمی کرد
کاش که می شد جدایی رو یه جایی پنهون بکنیم
خارای زرد غصه رو از ریشه ویرون بکنیم
کاش که با هم یه جا بریم که آدماش آبی باشن
شباش مثه تو قصه ها زلال و مهتابی باشن
کاشکه یه روز من و تو رو تو دریا تنها بذارن
تو قایق آرزوها یه روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهیا دریا رو جارو بزنیم
بسوی شهر آرزو بریم و پارو بزنیم
بریم یه جا که آدماش بر سر هم داد نزنن
به خاطر یه بادبادک بچه ها فریاد نزنن
بریم یه جا که دلها رو با یک اشاره نشکنن
بچه ها توی بازیشون به قمریا سنگ نزنن
جایی که ما باید بریم پشت در زندگیه
عادت مردمش فقط عشقه و آشفتگیه
چشمامونو می بندیم و با هم دیگه می ریم سفر
یادت باشه اینجا هوا غرق یه دلواپسیه
اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیه
ترو خدا منو بدون شریک شادی و غمت
مثل همیشه عاشقت مثل گذشته مریمت

نوشته شده در یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:35 توسط SetaRe| |

یک حقیقت تلخ

یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
 یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
 یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
 می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
 یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
 اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
 بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
 انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
 یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
 اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
 یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
 اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
 یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
 یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان
 یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
 یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
 یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
 یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
 یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
 یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
 یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
 تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
 یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
 یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
 یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
 یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
 یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
 یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
 یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
 یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
 یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
 دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
 عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
 یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
 هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
 یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره
 می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
 بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
 یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
 پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
 یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
 راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
 ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
 یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
 این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
 خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
 همه چی دست اونه ،‌ربطی به شعرا نداره
 آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
 با نمی شه ، با نمی خوام ،‌با نشد ، با نداره

نوشته شده در یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:34 توسط SetaRe| |

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران."

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

 

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

- چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:19 توسط SetaRe| |

به شهر برگردیم
به این دیار نیاز
نیازمند رهایی
 نیازمند امید
 سبد سبد ز هواهای تازه هدیه بریم
 سبد سبد گل شادی
 نسیم آزادی
به شهر برگردیم
به شهر خسته از این دود و آهن و پولاد
به شهر همهمه شهر شلوغ پر فریاد
به شهر بر گردن
 همیشه چکمه و آهن
به شهربرگردیم
به چشم خویش ببینیم
 که کودکان مسلسل به دست در کوچه
 درون آینه ذهن خود تهی کردند
به یک فشار به ماشه
 هزارها تن را
و روی خاک فکندند خیل دشمن را
دریغ کودک کوچه
 اسیری اوهام
دریغ غنچه نشکفته پر پر ایام
فریب خورده خودخواهی خیالی خام
 
 

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 12:15 توسط SetaRe| |


شراب بايد خورد
و در جواني يك سايه راه بايد رفت‌،
همين‌.

كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟
و گوش كن ، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم ميزند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز ؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد،
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دراز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد.
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش بر ميگشت‌.
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به «جاجرود» خروشان نگاه مي كردي ،
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز ترا سارها درو كردند ؟
و فصل ؟ فصل درو بود.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات ، غفلت رنگين يك دقيقه «حوا» است‌.

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 11:5 توسط SetaRe| |


ي تازي، همزاد عصيان!
به شكار ستاره ها رهسپاري،
دستانت از درخشش تير و كمان سرشار.
اينجا كه من هستم
آسمان، خوشه كهكشان مي آويزد،
كو چشمي آرزومند؟
***
با ترس و شيفتگي، در بركه فيروزه گون، گل هاي سپيد مي كني
و هر آن، به مار سياهي مي نگري، گلچين بي تاب!
و اينجا - افسانه نمي گويم -
نيش مار، نوشابه گل ازمغان آورد.
***
بيداري ات را جادو مي زند،
سيب باغ ترا پنجه ديوي مي ربايد.
و - قصه نمي پردازم -
در باغستان من، شاخه بارور خم مي شود،
بي نيازي دست ها پاسخ مي دهد.
در بيشه تو، آهو سر مي كشد، به صدايي مي رمد.
***
در جنگل من، از درندگي نام و نشان نيست.
در سايه - آفتاب ديارت، قصه « خير و شر » مي شنوي.
من شكفتن ها را مي شنوم.
و جويبار از آن سوي زمان مي گذرد.
***
تو در راهي.
من رسيده ام.
***
اندوهي در چشمانت نشست، رهرو نازك دل!
ميان ما راه درازي نيست: لرزش يك برگ.

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:58 توسط SetaRe| |


Power By: LoxBlog.Com