I can feel ur heartbeat


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 12:55 توسط SetaRe| |

 

 

آسون وداع کردم باهات

با اینکه میمردم برات

کاشکی نمیذاشتم بری

کاشکی می افتادم به پات


خواستم بگم ترکم نکن

پیشم بمون ای نازنین

شرح پریشونیمو تو

چشمای بارونیم ببین

 

هر شب با کلی اشتیاق

زل میزدم به آسمون

فرصت نمونده واسه ی

ابراز احساس جنون

 

رفتی و من تنها شدم

با این غم نا مهربون

هرجا پیت گشتم ولی

هیچ جا نبود از تو نشون

 

دلخوش به این بودم توهم

گاهی کناره پنجره

مــاه و تماشا میکنی

با کوله باری خاطره

 

هر شب با کلی اشتیاق

زل میزدم به آسمون

فرصت نمونده واسه ی

ابراز احساس جنون

.

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط SetaRe| |

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


 

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید


 

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید


 

جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید


 

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:14 توسط SetaRe| |

 دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم


اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کوبه قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چو سر آمد دولت شبهای وصل

بگذرد ایام هجران نیزهم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است

 

وآصف ملک سلیمان نیز هم


نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط SetaRe| |

  

همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی
همه میگن که
دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏
چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏

با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که
دروغه …‏
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
همه حرفاشون دروغه تا ابد
اینجا میمونم‏
بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و کوره
ولی خوب عیبی
نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏
همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو
نیستی
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏
چه جوری دلت می اومد
منو اینجوری ببینی‏
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
همه گفتن که تو
رفتی ولی گفتم که دروغه …‏
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
همه
حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏
بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و
کوره
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏
همه میگن که تو
نیستی همه میگن که تو مردی
همه میگن که تنت رو به فرشته ها
سپردی…دروغه…‏

 

 

 

 
نوشته شده در دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:7 توسط SetaRe| |

اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شبهای غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم
زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پرشکسته
مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان
مانده بودی اگر همسفر داشت

هستی ام را به آتش کشیدی
سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود
مانده بودی اگر می شنیدی



با تو دریا پر از دیدنی بود
شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران
در کنار تو بوسیدنی بود

بعد تو خشم دریا و ساحل
بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا
تا ابد هم پر از دیدنی بود

با تو و عشق تو زنده بودم
بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو
مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم
زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت 

 

نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت 11:38 توسط SetaRe| |

نوري به زمين فرود آمد:

دو جا پا بر شن هاي بيابان ديدم.

از كجا آمده بود؟

به كجا مي رفت؟

تنها دو جا پا ديده مي شد.

شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.

***

ناگهان جا پاها براه افتادند.

روشني همراهشان مي خزيد.

جا پاها گم شدند،

خود را از روبرو تماشا كردم:

گودالي از مرگ پر شده بود.

و من در مرده خود براه افتادم.

صداي پايم را از راه دوري مي شنيدم،

شايد از بياباني مي گذشتم.

انتظاري گمشده با من بود.

ناگهان نوري در مرده ام فرود آمد

و من در اضطرابي زنده شدم:

دو جاپا هستي ام را پر كرد.

از كجا آمده بود؟

به كجا مي رفت؟

تنها دو جا پا ديده مي شد.

شايد خطايي پا زمين نهاده بود

نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,ساعت 7:45 توسط SetaRe| |


After I spoke to you,
I stood for the longest time,
staring out at the night,
taking in the way the moon
burns in the blackness.
I felt the warmth of the
summer breeze against my body,
as thoughts of you washed over me.
And I wondered how your mere voice
could move me more than the stars
and how thoughts of you
could touch me like a warm wind.
I want us to be like the
brightest stars in the sky,
our light moving over each other
and spinning out some magic
in the darkness.
And I want to keep this
wonderful spark of life
that I feel every time
I hear your voice.

نوشته شده در شنبه 26 شهريور 1390برچسب:,ساعت 15:36 توسط SetaRe| |

Artist: Chris De Burgh lyrics
Title: A Night On The River

 

Naked and frozen at the side of a lake,
I think I've gone and made my big mistake,
I took her swimming, we had a fight,
Now my clothes and the lady are well out of sight;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Looks like I'm heading for a night on the river,
Me and my beating heart, singing in the dark;

Naked and frozen at the side of a lake,
If she was here I wouldn't hesitate,
To tell her how, the way things are,
With a long conversation in the back of a car;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
Just me and my beating heart, singing in the dark;

I think she owes me an explanation,
She's got the whip hand in this situation,
If I try to tell her just the way I feel,
It could start the whole thing all over again;

Ooh, I think I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
But I see the lights of a car, shining in the dark,

Ooh, could be we're heading for a mm-mm,
Under the moon and the stars,
Could be we're heading for a mm-mm,
Just you and me and our beating hearts,
We're singing in the dark...

Naked and frozen at the side of a lake,
I think I've gone and made my big mistake,
I took her swimming, we had a fight,
Now my clothes and the lady are well out of sight;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Looks like I'm heading for a night on the river,
Me and my beating heart, singing in the dark;

Naked and frozen at the side of a lake,
If she was here I wouldn't hesitate,
To tell her how, the way things are,
With a long conversation in the back of a car;

And it looks like I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
Just me and my beating heart, singing in the dark;

I think she owes me an explanation,
She's got the whip hand in this situation,
If I try to tell her just the way I feel,
It could start the whole thing all over again;

Ooh, I think I'm heading for a night on the river,
Under the moon and the stars,
Could be I'm heading for a night on the river,
But I see the lights of a car, shining in the dark,

Ooh, could be we're heading for a mm-mm,
Under the moon and the stars,
Could be we're heading for a mm-mm,
Just you and me and our beating hearts,
We're singing in the dark...

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:,ساعت 8:8 توسط SetaRe| |

کاشکه یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم
کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت
 گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت
کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم
باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم
کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال م یگرفت
برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت
با بال اون فرشته ها تو آسمون پر می زدیم
به شهر بی ستاره ها به آرومی سر می زدیم
شب که می شد امانت فرشته ها رو می دادیم
مامونو می بستیم و به یاد هم می افتادیم
کاشکه تو دریای قشنگ خواب شقایق می دیدیم
خواب دو تا مسافر و عشق و یه قاشق می دیدم
کاشکه می شد نیمه شب با همدیگه دعا کنیم
خدای آسمونا رو با یک زبون صدا کنیم
بگیم خدای مهربون ما رو ز هم جدا نکن
هرگز به عشق دیگری ما رو مبتلا نکن
کاش مقصد قایق ما یه جای دور و ساده بود
که عکس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود
کاش اومجا هیچ کسی نبود
یه وقتی با تو دوست بشه
تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکه به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم
کاش گره دستامونو این سرنوشت وا نمی کرد
کاش هیچ کدوم از ما دو تا هیچ دوستی پیدا نمی کرد
کاش که می شد جدایی رو یه جایی پنهون بکنیم
خارای زرد غصه رو از ریشه ویرون بکنیم
کاش که با هم یه جا بریم که آدماش آبی باشن
شباش مثه تو قصه ها زلال و مهتابی باشن
کاشکه یه روز من و تو رو تو دریا تنها بذارن
تو قایق آرزوها یه روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهیا دریا رو جارو بزنیم
بسوی شهر آرزو بریم و پارو بزنیم
بریم یه جا که آدماش بر سر هم داد نزنن
به خاطر یه بادبادک بچه ها فریاد نزنن
بریم یه جا که دلها رو با یک اشاره نشکنن
بچه ها توی بازیشون به قمریا سنگ نزنن
جایی که ما باید بریم پشت در زندگیه
عادت مردمش فقط عشقه و آشفتگیه
چشمامونو می بندیم و با هم دیگه می ریم سفر
یادت باشه اینجا هوا غرق یه دلواپسیه
اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیه
ترو خدا منو بدون شریک شادی و غمت
مثل همیشه عاشقت مثل گذشته مریمت

نوشته شده در یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:35 توسط SetaRe| |

یک حقیقت تلخ

یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
 یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
 یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
 می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
 یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
 اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
 بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
 انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
 یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
 اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
 یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
 اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
 یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
 یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان
 یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
 یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
 یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
 یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
 یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
 یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
 یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
 تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
 یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
 یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
 یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
 یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
 یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
 یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
 یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
 یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
 یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
 دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
 عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
 یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
 هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
 یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره
 می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
 بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
 یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
 پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
 یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
 راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
 ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
 یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
 این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
 خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
 همه چی دست اونه ،‌ربطی به شعرا نداره
 آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
 با نمی شه ، با نمی خوام ،‌با نشد ، با نداره

نوشته شده در یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:34 توسط SetaRe| |

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران."

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

 

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

- چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:19 توسط SetaRe| |

به شهر برگردیم
به این دیار نیاز
نیازمند رهایی
 نیازمند امید
 سبد سبد ز هواهای تازه هدیه بریم
 سبد سبد گل شادی
 نسیم آزادی
به شهر برگردیم
به شهر خسته از این دود و آهن و پولاد
به شهر همهمه شهر شلوغ پر فریاد
به شهر بر گردن
 همیشه چکمه و آهن
به شهربرگردیم
به چشم خویش ببینیم
 که کودکان مسلسل به دست در کوچه
 درون آینه ذهن خود تهی کردند
به یک فشار به ماشه
 هزارها تن را
و روی خاک فکندند خیل دشمن را
دریغ کودک کوچه
 اسیری اوهام
دریغ غنچه نشکفته پر پر ایام
فریب خورده خودخواهی خیالی خام
 
 

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 12:15 توسط SetaRe| |


شراب بايد خورد
و در جواني يك سايه راه بايد رفت‌،
همين‌.

كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟
و گوش كن ، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم ميزند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز ؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد،
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دراز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد.
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش بر ميگشت‌.
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به «جاجرود» خروشان نگاه مي كردي ،
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز ترا سارها درو كردند ؟
و فصل ؟ فصل درو بود.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات ، غفلت رنگين يك دقيقه «حوا» است‌.

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 11:5 توسط SetaRe| |


ي تازي، همزاد عصيان!
به شكار ستاره ها رهسپاري،
دستانت از درخشش تير و كمان سرشار.
اينجا كه من هستم
آسمان، خوشه كهكشان مي آويزد،
كو چشمي آرزومند؟
***
با ترس و شيفتگي، در بركه فيروزه گون، گل هاي سپيد مي كني
و هر آن، به مار سياهي مي نگري، گلچين بي تاب!
و اينجا - افسانه نمي گويم -
نيش مار، نوشابه گل ازمغان آورد.
***
بيداري ات را جادو مي زند،
سيب باغ ترا پنجه ديوي مي ربايد.
و - قصه نمي پردازم -
در باغستان من، شاخه بارور خم مي شود،
بي نيازي دست ها پاسخ مي دهد.
در بيشه تو، آهو سر مي كشد، به صدايي مي رمد.
***
در جنگل من، از درندگي نام و نشان نيست.
در سايه - آفتاب ديارت، قصه « خير و شر » مي شنوي.
من شكفتن ها را مي شنوم.
و جويبار از آن سوي زمان مي گذرد.
***
تو در راهي.
من رسيده ام.
***
اندوهي در چشمانت نشست، رهرو نازك دل!
ميان ما راه درازي نيست: لرزش يك برگ.

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:58 توسط SetaRe| |

 

اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,

سراغ ترا از خدا ميگرفتم .

و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي ,

سر رهگذار تو , جا ميگرفتم .

 

 

اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ

شبي بر لب بام من مي نشستي .

و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم ,

مرا مي شکستي , مرا مي شکستي !

فریدون مشیری

 

تنها میان جمع

آن که آيد ز دست دل به امان

و آنکه آيد ز دست جان به ستوه

گاه , سر مينهد به سينه ي دشت

گاه , رو ميکند به دامن کوه

تا زند در پناه تنهائي ,

دست در دامن شکيبائي

غافل از اين بود که تنهايي ,

سر نهادن به کوه و صحرا نيست

با طبيعت نشستنش هوس است !

چون نکو بنگرند تنها نيست

اي دل من بسان شمع بسوز !

باز , (( تنها ميان جمع )) , بسوز !

فریدون مشیری

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:46 توسط SetaRe| |

 

به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج , با من می کند نجوا ,

که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !

ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,

امید آنکه جان خسته ام را ,

به آن نادیده ساحل افکنم نیست !

شعر از فریدون مشیری

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:38 توسط SetaRe| |

من
تو را
برای شعر
برنمی گزینم،
شعر
مرا
برای تو
برگزیده است.
در هشیاری به سراغت نمی آیم؛
هر بار
از سوزش انگشتانم درمی یابم
که باز
نام تو را می نوشته ام.

حسین منزوی

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:32 توسط SetaRe| |

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود   ... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد   که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت   شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری   که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما   بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من   فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم   تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:15 توسط SetaRe| |


The Girl With April In Her Eyes Lyrics
Artist(Band):Chris De Burgh



There once was a king, who called for the spring,
For his world was still covered in snow,
But the spring had not been, for he was wicked and mean,
In his winter-fields nothing would grow;
And when a traveller called seeking help at the door,
Only food and a bed for the night,
He ordered his slave to turn her away,
The girl with April in her eyes...

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she rides,
Someone help the girl with April in her eyes...

She rode through the night till she came to the light,
Of a humble man's home in the woods,
He brought her inside, by the firelight she died,
And he buried her gently and good;
Oh the morning was bright, all the world was snow-white,
But when he came to the place where she lay,
His field was ablaze with flowers on the grave,
Of the girl with April in her eyes...

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she flies,
She is gone, the girl with April in her eyes...

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:34 توسط SetaRe| |

Artist: Enrique Iglesias lyrics
Title: Don't You Forget About Me

They say love is just a game
They say time can heal the pain
sometimes you win, sometimes you lose
And I guess its just a fool
I keep holding on to you

I told you once you were the one
you know that I die for you
oh I will hurts to see you go
oh this time you should know
I won't try to stop you

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

So you try to freak a smile
You don’t wanna break my heart
I can see that you're afraid
But baby it’s to late
coz I’m already dying

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

(Thanks to Evert for these lyrics)

They say love is just a game
They say time can heal the pain
sometimes you win, sometimes you lose
And I guess its just a fool
I keep holding on to you

I told you once you were the one
you know that I die for you
oh I will hurts to see you go
oh this time you should know
I won't try to stop you

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

So you try to freak a smile
You don’t wanna break my heart
I can see that you're afraid
But baby it’s to late
coz I’m already dying

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:26 توسط SetaRe| |

 

ای دل عبث مخور غم دنیا را   فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی   چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه   بی مهری زمانه‌ی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست   فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن   مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا   شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست   این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است   نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که می‌بینی   از جای کنده صخره‌ی صما را
آرامشی ببخش توانی گر   این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را   افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف   در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند   سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز می‌نتوان کردن   از چشم عقل قصه‌ی پیدا را
دیدار تیره‌روزی نابینا   عبرت بس است مردم بینا را

 

 

از قصائد پروین اعتصامی

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:18 توسط SetaRe| |

 

سر آغاز - باب سوم در عشق و مستی و شور

 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:11 توسط SetaRe| |

دفتر اول مثنوی

     1.1 نی نامه

برای خواندن شعر روی ادامه مطلب کلیک کنید

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 17:19 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط SetaRe| |

I wrote this note my selfe


 

It was a rainy day

 

I didn't have any umberella

 

u call me at the street and said to me: I have a umberella we can go together

 

Do u remember that good day?? It was beutiful

 

we was happy so happy

 

After sometime we was the best friend for each other

 

Do u remember that snowy day?? in street

 

we walked together and we kissed over there for a frist time

 

oh...that nice day i thought that we made for each other

 

But after some day u said to me

 

we can't stay together and u went

 

u went and give me alone

 

when u walked away i count the steps that u take

 

I cried but u never looked my face

 

whay u came when u want go?? just tell me whay

 

And now I spend my life going back in my mind to that time

 

I can't breath without u

 

Do u see how much i need u right now?? the pieces of my heart are missing u

 

my heart want u baby

 

I miss u

 

miss

 

u

 

.

 

.

by setare

نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 11:59 توسط SetaRe| |

Since the beginning of time
Since it started to rain
Since I heard you laugh
Since I felt your pain
I was too young, you were much younger
We were afraid of each other's hunger

I have always loved you
There's never been anyone else
I knew you before I knew myself
Oh my baby, I have always loved you

Since we kissed the first time
Since we slept on the beach
You were too close for comfort
You were too far out of reach
You walked away, I should have held you
Would you have stayed for me to tell you?

I have always loved you
There's never been anyone else
I knew you before I knew myself
Oh my baby, I have always loved you
Years go by in a matter of days
And though we go separate ways
I never stop dreaming of you
I have always loved you

When you call it makes me cry
We never made time for you and I
If I could live it all again
I'd never let it end, I'd still be with you
Oh God, I miss you

I have always loved you
There's never been anyone else
I knew you before I knew myself
Oh my baby, I have always loved you
Years go by in a matter of days
And though we go separate ways
I never stop dreaming of you
I have always loved you

 

نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 10:2 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 1:32 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط SetaRe| |

شعر زیبای دوست از سهراب سپهری

برای دیدن شعر با ترجمه ی انگلیسی به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط SetaRe| |

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 18:48 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 18:14 توسط SetaRe| |

لیریک آهنگ کریس دی برگ.

من این آهنگشو خیلی دوست دارم ببینید ضرر نداره....

واسه دیدن لیریک به ادامه مطلب برید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 10:11 توسط SetaRe| |

I'm missing you so much
Cant help it I'm in love

A day without you is like a year without rain.
I need you by my side,
Don't know how i'll survive
A day without you is like a year without rain

Selena Gomez

 


When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too
When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok
I miss you

I've never felt this way before
Everything that I do reminds me of you
And the clothes you left, they lie on the floor
And they smell just like you, I love the things that you do

When you walk away I count the steps that you take
Do you see how much I need you right now

Avril Lavigne

 

 

I could lose my heart tonight,
If you don't turn and walk away
Cause the way I feel I might
Lose control and let you stay
Cause I could take you in my arms,
And never let go
I could fall in love with you
I could fall in love with you ,baby

Selena Gomez

 

Did you forget
That I was even alive
Did you forget
Everything we ever had
Did you forget
Did you forget
About me

Did you regret
Ever standing by my side
Did you forget
What we were feeling inside
Now I'm left to forget
About us

Demi lovato

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 9:50 توسط SetaRe| |


Power By: LoxBlog.Com