I can feel ur heartbeat

 

ای پرنده پروازکن،با اينکه پروبالت زخمی است ولی بازپروازکن.
مگذارسکوت ورخوت اين قفس ،شوق واشتياق رهايی رادرتو
بخشکاند.می دانم رهايی ازاين قفس بسيارسخت است وتوراديگر
توان جدال بااين ميله های فولادی نيست،ولی نگذارياس ناميدی
شوق رفتن راازتوبگيرد.نگذارکه التهاب قفس لذت پروازوآزادی راازیاد تو ببرد.
ای پرنده بدان که قفس هرگز نمی تواند پروازراازياد تو ببردچون پرنده يعنی پروازوپروازيعنی آزادی

نوشته شده در 27 تير 1390برچسب:,ساعت 23:16 توسط | |

 

 

صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان میشنوم

 

و میشنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب

 

برای ستاره ساز دلتنگی میزنی

 

و من میشنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن

 


                                     و پر گشودن باز میدارد

 

ای شکوه بی پایان من

 

ای طنین شور انگیز

 

من میشنوم

 

به آسمان بگو که من میشکنم! هر آنچه تو را شکسته

 

و میشنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

نوشته شده در 26 تير 1390برچسب:,ساعت 19:12 توسط | |

عشق تاریخ مصرف دارد!!!؟؟؟
 
امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما. یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم وامرو به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.انها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو و بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید منصور کنار پنچره دانشگاه ایستا ده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد. منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد ژاله داشت  وارد دانشگاه می شد.  منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی.بعد سکوتی میانشان حکم فرما شد منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.منصور و ژاله بعد از7 سال دقایقی باهم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند درخت دوستی که از قدیم  میانشون بود بیدار شد .از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبدیل شد به یک عشق بزرگ، عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت
منصور داشت دانشگاه رو تموم می کرد وبه خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنچ ماه سور سات عروسی آماده شد ومنصور ژاله زندگی جدیدشونو اغاز کردند. یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتشو و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.
ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت.
 در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند بیماری ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم  برد و ژاله رو کور و لال کرد.منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان انجا هم نتوانستند کاری بکنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت.
ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغیر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد.منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بلاخره  تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.در این میان مادر وخواهر منصور آتش بیار معرکه بودند ومنصوررا برای طلاق تحریک می کردند. منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد.
یه شب که منصور و ژاله سر میز شام بودن منصور بعد از مقدمه چینی ومن ومن کردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت  من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعتی بهتر بگم نمی تونم. می خوام طلاقت بدم و مهریتم....... دراینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت وبا علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.
بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.منصور به درختی تکیه داد وسیگاری روشن کرد  وقتی دید ژاله داره میاد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم بعد عصای نایینها رو دور انداخت ورفت.و منصور گیج منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد
ژالههم می دید هم حرف می زد منصو گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی..منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم. دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رهاکنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد بعد  از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد. وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سر شو به علامت تاسف تکون داد وگفت:همسر شما واقعا کور لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی وگفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.سلامتی اون یه معجزه بود. منصور میون حرف دکتر پرید گفت پس چرا به من چیزی نگفت.دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه. منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و به بی صدا اشک ریخت فردا روز تولدش بود.

نوشته شده در 26 تير 1390برچسب:,ساعت 19:5 توسط | |

به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی
چون فریاد دوستت دارم
نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را
می توان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند
پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم
دوستت دارم

نوشته شده در 26 تير 1390برچسب:,ساعت 18:58 توسط | |

 

اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,

سراغ ترا از خدا ميگرفتم .

و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي ,

سر رهگذار تو , جا ميگرفتم .

 

 

اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ

شبي بر لب بام من مي نشستي .

و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم ,

مرا مي شکستي , مرا مي شکستي !

فریدون مشیری

 

تنها میان جمع

آن که آيد ز دست دل به امان

و آنکه آيد ز دست جان به ستوه

گاه , سر مينهد به سينه ي دشت

گاه , رو ميکند به دامن کوه

تا زند در پناه تنهائي ,

دست در دامن شکيبائي

غافل از اين بود که تنهايي ,

سر نهادن به کوه و صحرا نيست

با طبيعت نشستنش هوس است !

چون نکو بنگرند تنها نيست

اي دل من بسان شمع بسوز !

باز , (( تنها ميان جمع )) , بسوز !

فریدون مشیری

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:46 توسط SetaRe| |

 

به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج , با من می کند نجوا ,

که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !

ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,

امید آنکه جان خسته ام را ,

به آن نادیده ساحل افکنم نیست !

شعر از فریدون مشیری

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:38 توسط SetaRe| |

من
تو را
برای شعر
برنمی گزینم،
شعر
مرا
برای تو
برگزیده است.
در هشیاری به سراغت نمی آیم؛
هر بار
از سوزش انگشتانم درمی یابم
که باز
نام تو را می نوشته ام.

حسین منزوی

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:32 توسط SetaRe| |

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود   ... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد   که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت   شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری   که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما   بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من   فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم   تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 11:15 توسط SetaRe| |


The Girl With April In Her Eyes Lyrics
Artist(Band):Chris De Burgh



There once was a king, who called for the spring,
For his world was still covered in snow,
But the spring had not been, for he was wicked and mean,
In his winter-fields nothing would grow;
And when a traveller called seeking help at the door,
Only food and a bed for the night,
He ordered his slave to turn her away,
The girl with April in her eyes...

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she rides,
Someone help the girl with April in her eyes...

She rode through the night till she came to the light,
Of a humble man's home in the woods,
He brought her inside, by the firelight she died,
And he buried her gently and good;
Oh the morning was bright, all the world was snow-white,
But when he came to the place where she lay,
His field was ablaze with flowers on the grave,
Of the girl with April in her eyes...

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she flies,
She is gone, the girl with April in her eyes...

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:34 توسط SetaRe| |

Artist: Enrique Iglesias lyrics
Title: Don't You Forget About Me

They say love is just a game
They say time can heal the pain
sometimes you win, sometimes you lose
And I guess its just a fool
I keep holding on to you

I told you once you were the one
you know that I die for you
oh I will hurts to see you go
oh this time you should know
I won't try to stop you

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

So you try to freak a smile
You don’t wanna break my heart
I can see that you're afraid
But baby it’s to late
coz I’m already dying

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

(Thanks to Evert for these lyrics)

They say love is just a game
They say time can heal the pain
sometimes you win, sometimes you lose
And I guess its just a fool
I keep holding on to you

I told you once you were the one
you know that I die for you
oh I will hurts to see you go
oh this time you should know
I won't try to stop you

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

So you try to freak a smile
You don’t wanna break my heart
I can see that you're afraid
But baby it’s to late
coz I’m already dying

Don’t you forget about me baby
Don’t you forget about me now
Some day you'll turn around and ask me
Why did I let you go

 

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:26 توسط SetaRe| |

 

ای دل عبث مخور غم دنیا را   فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی   چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه   بی مهری زمانه‌ی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست   فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن   مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا   شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست   این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است   نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که می‌بینی   از جای کنده صخره‌ی صما را
آرامشی ببخش توانی گر   این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را   افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف   در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند   سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز می‌نتوان کردن   از چشم عقل قصه‌ی پیدا را
دیدار تیره‌روزی نابینا   عبرت بس است مردم بینا را

 

 

از قصائد پروین اعتصامی

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:18 توسط SetaRe| |

 

سر آغاز - باب سوم در عشق و مستی و شور

 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:11 توسط SetaRe| |

دفتر اول مثنوی

     1.1 نی نامه

برای خواندن شعر روی ادامه مطلب کلیک کنید

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 17:19 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط SetaRe| |

I wrote this note my selfe


 

It was a rainy day

 

I didn't have any umberella

 

u call me at the street and said to me: I have a umberella we can go together

 

Do u remember that good day?? It was beutiful

 

we was happy so happy

 

After sometime we was the best friend for each other

 

Do u remember that snowy day?? in street

 

we walked together and we kissed over there for a frist time

 

oh...that nice day i thought that we made for each other

 

But after some day u said to me

 

we can't stay together and u went

 

u went and give me alone

 

when u walked away i count the steps that u take

 

I cried but u never looked my face

 

whay u came when u want go?? just tell me whay

 

And now I spend my life going back in my mind to that time

 

I can't breath without u

 

Do u see how much i need u right now?? the pieces of my heart are missing u

 

my heart want u baby

 

I miss u

 

miss

 

u

 

.

 

.

by setare

نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 11:59 توسط SetaRe| |

Since the beginning of time
Since it started to rain
Since I heard you laugh
Since I felt your pain
I was too young, you were much younger
We were afraid of each other's hunger

I have always loved you
There's never been anyone else
I knew you before I knew myself
Oh my baby, I have always loved you

Since we kissed the first time
Since we slept on the beach
You were too close for comfort
You were too far out of reach
You walked away, I should have held you
Would you have stayed for me to tell you?

I have always loved you
There's never been anyone else
I knew you before I knew myself
Oh my baby, I have always loved you
Years go by in a matter of days
And though we go separate ways
I never stop dreaming of you
I have always loved you

When you call it makes me cry
We never made time for you and I
If I could live it all again
I'd never let it end, I'd still be with you
Oh God, I miss you

I have always loved you
There's never been anyone else
I knew you before I knew myself
Oh my baby, I have always loved you
Years go by in a matter of days
And though we go separate ways
I never stop dreaming of you
I have always loved you

 

نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 10:2 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 1:32 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط SetaRe| |

شعر زیبای دوست از سهراب سپهری

برای دیدن شعر با ترجمه ی انگلیسی به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط SetaRe| |

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 18:48 توسط SetaRe| |


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 18:14 توسط SetaRe| |

لیریک آهنگ کریس دی برگ.

من این آهنگشو خیلی دوست دارم ببینید ضرر نداره....

واسه دیدن لیریک به ادامه مطلب برید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 10:11 توسط SetaRe| |

I'm missing you so much
Cant help it I'm in love

A day without you is like a year without rain.
I need you by my side,
Don't know how i'll survive
A day without you is like a year without rain

Selena Gomez

 


When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too
When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok
I miss you

I've never felt this way before
Everything that I do reminds me of you
And the clothes you left, they lie on the floor
And they smell just like you, I love the things that you do

When you walk away I count the steps that you take
Do you see how much I need you right now

Avril Lavigne

 

 

I could lose my heart tonight,
If you don't turn and walk away
Cause the way I feel I might
Lose control and let you stay
Cause I could take you in my arms,
And never let go
I could fall in love with you
I could fall in love with you ,baby

Selena Gomez

 

Did you forget
That I was even alive
Did you forget
Everything we ever had
Did you forget
Did you forget
About me

Did you regret
Ever standing by my side
Did you forget
What we were feeling inside
Now I'm left to forget
About us

Demi lovato

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 9:50 توسط SetaRe| |


Power By: LoxBlog.Com